جنبش مجمع عمومى کارگرى

گفتگو با سیاوش دانشور پیرامون اعتراضات کارگران

یک دنیای بهتر: عسلویه یکی از مراکز کلیدی صنعتی در ایران است. یک جزیره کارگری است. قبل از آنکه به نقش اعتراضات کارگری در این مجتمع بپردازیم لطفا کمی در باره وضعیت کار و زندگی کارگران در عسلویه بگوئید. مسائل ویژه کارگران عسلویه کدام است؟

سیاوش دانشور : عسلويه در کمتر از ١٢ سال از يک روستاى متروک و بى اهميت به يک مرکز بزرگ صنعتى و بعبارتى "پايتخت صنعتى ايران" تبديل شد. اما در اين پايتخت صنعتى٬ مثل هر جاى ديگر دنيا٬ مردم بومى غريبه اند و از آلودگى هوا رنج ميرند٬ کارگران محروم اند٬ طبيعت خشن است٬ و سرمايه و کارفرما حريص تر از هر جاى ديگر. عسلويه جهنم واقعى روى زمين است با گرماى ۴٠ الى ۵٠ درجه در تابستان٬ فاقد آب آشاميدنى و آنجا که هست بشدت آلوده. عسلويه براى کارگران اردوى بردگى است٬ اردوئى که بايد سودهاى سرشار براى سرمايه تامين کند. کارگران در کمپهائى زندگى ميکنند که توسط کارفرمايان و انواع شرکتهاى متفرقه پيمانى بپا ميشوند. استاندارد اين کمپها هم تابعى از سود کارفرما است. براى دستشوئى رفتن و دوش گرفتن بعد از کار در اين شرايط بايد ساعتها وقت صرف کنيد. اين يک اردوى بردگى است که حتى يک بيمارستان محدود هم ندارد٬ فاقد دستگاههاى تنفسى و اوژانسى اوليه است که بويژه در موقع "حوادث کار" ضرورى اند. تصوير کارفرمايان و دولت از اين منطقه همان تصوير برده داران قديم است. کارگر در چشم اينها بشر نيست٬ حق ندارد٬ زندگى و آسايش لازم ندارد٬ حقوق ندارد٬ و فقط بايد جان بکند و مطيع باشد. مدتى کار کردن در اين منطقه مترادف است با مبتلا شدن به بيماريهاى تنفسى٬ پوستى٬ روده اى و غيره. شرايط سخت کار٬ دورى از خانواده٬ زندگى اردوگاهى٬ گرمى هوا و فقدان کمترين امکانات٬ باعث شده که اعتياد بيشتر از هر جا شيوع پيدا کند. در اين منطقه همدم انسان کارکن لوله آهنى و فولادى و آتش و دود و خاک است. و گاهى انفجار و حوادث دهشتناک که جان چندين کارگر را ميگيرد.

سلاطين هم روساى شرکتهاى پيمانى٬ روساى سپاه پاسداران و انواع اوباش حکومتى از جناح هاى مختلف اند و تا دوره اى البته شرکتهاى نفتى و تاسيساتى غير ايرانى و اروپائى و آسيائى. شرکتهائى که تابع هيچ قانونى و حتى قانون ارتجاعى کار خود رژيم اسلامى نيستند. اينجا قرار بوده بهشت سرمايه دارى ايران شود. آخر اينجا منطقه آزاد تجارى است. قرار بود حکومت ايران از اين دريچه خود را به دست و پاى اقتصاد جهان امروز متصل کند و نمونه اى از بهترين تسهيلات سرمايه اى و قانونى براى سرمايه ها ايجاد کند. عنوان "منطقه آزاد تجارى" اسم رمز اردوى بردگى مدرن سرمايه دارى است. شايد باورش سخت باشد اما در اين منطقه مهم صنعتى بزرگ که توليد گاز و انرژى را بعهده دارد٬ معضل جدى برق وجود دارد٬ آب لوله کشى کيميا است٬ و براى گاز مصرفى لوله کشى نشده است. يعنى کارگرى که در کمپ زندگى نميکند و به شهر ميرود از بدوى ترين امکانات محروم است در حاليکه خودش توليد کننده انرژى براى ايران و صادر کننده گاز براى منطقه و کشورهاى جهان است. عسلويه سمبل تناقض توليد سرمايه دارى با رفاه انسان توليد کننده است. عسلويه پيشرفته ترين مدل سرمايه دارى اسلامى در ايران است. کارگران عليه اين بردگى مطلق تلاش و مبارزه ميکنند.

یک دنیای بهتر: بنظرتان نقش و جایگاه اعتراضات کارگری در عسلویه در کل جنبش کارگری چیست؟ آیا کارگران عسلویه همان نقشی را دارند که کارگران نفت در سال ۵۷ داشتند؟ این کارگران تاکنون چه پیروزیهایی داشته اند؟

سیاوش دانشور: عسلويه دستکم يکى از چند مرکز مهم و متمرکز کارگرى ايران است با اين اختلاف که قرار بوده اينجا الگوى اقتصاد آزاد و آزادى عمل سرمايه ها باشد. قرار بوده مدلى باشد براى بقيه صنايع. امرى که با توجه به موقعيت کل حکومت اسلامى و معضلات اش شکست خورد و بويژه بدنبال تشديد تحريمهاى اقتصادى بسيارى از فازها نيمه کاره رها شدند و شرکتهاى مربوطه يکى پس از ديگرى محل را ترک کردند. اهميت عسلويه در دوره هاى مختلف فرق دارد. در دوره اى که فازها و پالايشگاهها ساخته ميشدند٬ هنوز نيروى کار اين مرکز صنعتى موقت بود. عمدا کارگران ساختمانى و تاسيساتى و البته فنى بودند. بعدتر که پالايشگاهها راه افتاد و مسئله توليد و برنامه چرخه توليد مقرر شد و مشکلات فنى پايه رفع شد٬ نيروى کار در محل را کارگران عمدتا متخصص و فنى تشکيل ميدهند. عسلويه هنوز جاى شرکت نفت و گاز سابق را نگرفته اما يکى از مراکز مهم توليد انرژى است و توليد و صدور مواد و مشتقات نفتى را بدوش ميکشد. نکته اينست که اين مراکز کليدى جايگاه مهمى در اقتصاد ايران ايفا ميکنند و تحرک مهم کارگرى در آنها روى سياست سراسرى تاثير تعيين کننده دارد.

کارگران عسلويه عليه اين شرايط غير انسانى بکرات اعتصاب کردند. مشکلات عديده اى را از سر گذراندند. مسائلى که ويژه دوران شکلگيرى اين مرکز صنعتى٬ مديون سياستهاى راست شرکتهاى پيمانى و سياست تفرقه ملى٬ و بعضا مديون ناآگاهى کارگران پيمانى و عمدتا روستائى و غير متخصص بود. بعد از گذشت دوران کودکى عسلويه٬ مسائل جاى واقعى خود را پيدا کردند. هم ترکيب کارگران عوض شد و هم نيازهاى سرمايه و توليد به کارگران متخصص وابستگى پيدا کرد. مبارزه برسر وضعيت زندگى اعم از داشتن آب آشاميدنى٬ دوش٬ توالت٬ غذاخورى٬ مسکن٬ وضع کمپها و خوابگاهها٬ زمان کار و زمان مرخصى ماهيانه٬ پرداخت حقوقها و سطح دستمزدها از مسائل هميشگى اين مرکز بودند. در مواردى کارگران توانستند دستمزدهاى ٣٠ و ۴٠ درصد اضافه دريافت کنند و اعتصابات کارگران در موارد متعددى براى خواستهاى بزرگ و کوچک به نتيجه رسيده است. اعتراضات يکماه اخير در اين مرکز عمدتا برسر افزايش دستمزد و انعقاد قراردادهاى دستمزد با شرکت پيمانى جديد در اين مجتمع صنعتى است.   

اعتراضات کارگرى در عسلويه مانند هر جاى ديگر تلاشى براى اعاده حرمت و حقوق کارگران است. آنچه اهميت و تاثير اين اعتراضات را دو چندان ميکند٬ سنتهاى مبارزاتى اى است که کارگران بدست ميگيرند و تاثيرات ديرپاترى در وحدت و روحيه کارگران دارد. امروز چتر اختناق نميگذارد آنطور که بايد و شايد تجارب مبارزات کارگرى بطور دقيق و متمرکز در ميان کارگران و فعالين کارگرى بررسى شود. اما اين مانع نيست که هر فعال کارگرى٬ هر خانواده کارگرى٬ بنوعى در جريان قرار نگيرد که کارگران در هر مرکز صنعتى چه ابتکاراتى داشتند٬ از چه سياستهائى اجتناب کردند٬ و به چه نتايجى رسيدند. تاثيرات اين مبارزات روى پيشروى جنبش کارگرى ايران قطعى است. همانطور که تاثيرات يک سنت ضد کارگرى و يا يک سنت محافظه کار و قانونگرا به سهم خود مخرب است و وحدت کارگران را مورد تهاجم قرار ميدهد. اهميت اعتراضات عسلويه حتى در نتيجه بلافصل مطالبات کارگران نيست٬ هر چند که همين نتايج تاکنون به تحکيم اتحاد و تشکل کارگران کمک کرده است٬ اهميت اين اعتراضات ماندگارتر است. بار ديگر در ابعاد وسيع کارگران به سنتهاى ديرينه عمل مستقيم کارگرى دست ميبرند. اين يعنى نقد اجتماعى ديگر سنتهاى مبارزاتى که تاکنون در اتحاد و تشکل طبقه کارگر و حتى در پاسخ به مطالبات رفاهى و روزمره کارگران تاثير جدى اى نداشته اند. طبقه کارگر ايران از اين دريچه از مبارزات متحدانه و پر شور کارگران عسلويه درس ميگيرد.

یک دنیای بهتر: اعتراضات کارگری در عسلویه از ویژگیهای خاصی برخوردار است. نقش و جایگاه جنبش مجمع عمومی و شوراهای کارگری در عسلویه چیست؟ این تلاشها چه درسهایی برای سایر بخشهای طبقه کارگر دارد؟ چگونه این تجربیات را میتوان به سایر مراکز کلیدی گسترش داد؟

سیاوش دانشور: در عسلويه مانند بيشتر مراکز کارگرى ايران٬ کارگران انواع روشها را براى احقاق حقوشان بکار گرفته اند. در کنار هر اعتصاب و اعتراض در سالهاى گذشته٬ همواره عده اى مشغول نامه نگارى براى جناب کارفرما و کارچاق کنهاى سرمايه در اداره کار و غيره بودند. بعضا امضا جمع شده و کارهاى از اين دست کم صورت نگرفته است. اما پروسه نامه نگارى از يکسو و سر دوانيدن از سوى ديگر نتيجه اى نداده و لذا کارگران بطور عينى راهى ندارند جز اينکه به نيروى واقعى و متحدشان متکى شوند. يعنى به قدرت مجمع عمومى شان متکى شوند که هر کارگر در پالايشگاه خود را در موقعيت دفاع از منافع خود و هم طبقه ايهايش ميبيند. اين سنتى ريشه دار در جنبش بين المللى طبقه کارگر است و در ايران نيز قديمى و شناخته شده است. در سنت مجمع عمومى – شورائى اصل بر اين است که کارگران به منافع واحدشان تاکيد کنند و بر همين اساس وحدت شان را تامين و تضمين کنند و اين اراده و اتحاد را بميدان بياورند. در سنت عمل مستقيم کارگرى هر کارگر همواره تصميم گيرنده است و در دفاع از منافعش حضور مستمر دارد. اگر هم کارگرانى به نمايندگى کل کارگران سخن بگويند٬ صرفا تصميمات مجمع عمومى را بازتاب ميدهد و برخلاف بورکراتهاى اتحاديه اى حق و قدرت ويژه اى ندارند. کارگر اگر رضايت ميدهد٬ اگر اعتصاب را خاتمه ميدهد٬ اگر پاى قراردادى را امضا ميکند٬ خودش تصميم ميگيرد. يعنى نمايندگان کارگران اگر موافق تصميم و پيشنهادى از جانب کارفرما هم باشند٬ ناچارند آن را به راى کارگران در مجمع عمومى بگذارند.

شايد خوانندگان اين نشريه يادشان باشد که در دو سه سال گذشته چندين شوراى کارگرى در کوره پزخانه ها در زمان انعقاد قراردادها ايجاد شد. کارگران در اين مراکز به نادرست به جمع نمايندگان "شورا" ميگفتند و البته بدرست در مجمع عمومى شان تصميم ميگرفتند که شورا چه بکند و چه نکند. اما بمجرد اينکه يکى از اين نمايندگان در مذاکراتى با کارفرماها و مقامات استان برخلاف سخن کارگران پس نشست٬ کارگران در جاهاى ديگر از نمايندگان منتخب شان و به اصطلاح "شورا" خلع يد کردند. اين مسئله هر چند خام و اوليه است اما در نوع خود جالب است. اينجا برخلاف نگرش سنديکاليستى و اتحاديه اى که تعدادى نماينده به شاخص تشکل کارگرى و سياستها و ادبيات و همه چيزش تبديل ميشوند٬ در سنت مجمع عمومى – شورائى اين نيروى جمعى و تعقل جمعى و راديکاليسم جمعى است که تعيين ميکند نماينده کارگرى چه مشخصاتى داشته باشد و دامنه اختياراتش تا کجا باشد.

و بالاخره بايد تاکيد کرد که تجربه سنت مجمع عمومى – شورائى ويژه عسلويه نيست بلکه در بسيارى از مراکز کارگرى ايران و بويژه در اعتصابات مهم و بزرگ٬ ظرف اعتراض توده کارگران بوده است. در عسلويه اما کارگران بر اين اساس براى تحقق منافع واحد شان يعنى افزايش دستمزدها٬ متحدانه بميدان آمدند. در اينجا مجامع عمومى کارگران تصميم ميگيرد٬ راى به اعتصاب يا خاتمه اعتصاب ميدهد٬ اعتصاب و مذاکره ميکند. نمايندگان کارگران در اين سنت موقتى و در هر مجمع قابل عزل اند و همواره بايد تصميم جمع کارگران را منتقل کنند و هر تصميم و پذيرش پيشنهادى را از طرف کارفرماها به راى کارگران بگذارند. در عسلويه ما با حضور متحد کارگران يک مجموعه بزرگ صنعتى در قالب سنت مجمع عمومى کارگرى روبرو هستيم. کارگران در شرايط وخيمى که دارند براى دفاع از حرمت و حقوق شان متحد القول اند. اين اتحاد و اراده عمومى تنها وقتى مادى ميشود که همه کارگران بتوانند براى آن تلاش کنند. عسلويه بار ديگر نشان داد که مجمع عمومى کاراترين٬ در دسترس ترين٬ عملى ترين و موثرترين ظرفى است که اتحاد و يگانگى کارگران را مستمرا تضمين ميکند و بميدان مى آورد. فعالين کارگرى همه جا بايد به تجربيات و سنتهاى مبارزاتى و روشها و تاکتيک ها بدقت توجه و نتايج را بررسى کنند. به نظر من الگوى مبارزه کارگران عسلويه الگوئى است که ضرورى است در همه مراکز کارگرى بوسعت در پيش گرفته شود. 

یک دنیای بهتر: یک رکن تبلیغات جریانات سندیکالیست در جنبش کارگری ممکن و مقدور بودن سندیکا در مقایسه با جنبش مجمع عمومی و شوراهای کارگری است. تجربیات جنبش مجمع عمومی در همین شرایط سیاه چه کارنامه ای را در این رابطه نشان میدهد؟ جوانب متعدد تاکید حزب بر جنبش مجامع عمومی از چه روست؟

سیاوش دانشور : خوب معلوم شده است که "مقدور" نيست. چون همان سنديکا را هم که از قانون اساسى و جناحى از حکومت حمايت سياسى ميکند را هم تحمل نميکنند. وانگهى بحث در مورد "آستانه تحمل بورژوازى" نيست. بحث برسر سنتهاى مبارزاتى مختلف است که راههاى متمايزى را در مقابل کارگران ميگذارند. برخلاف اين نوع دو قطبى هاى کاذب که در بحث شورا و سنديکا مطرح ميشود٬ من نظرم اينست که سنتهاى مبارزاتى ريشه دار همواره وجود دارند. وجود نگرش سنديکاليستى يا شورائى الزاما تابعى از وجود يک سنديکا يا يک شورا نيست. اين سنتها چه در دوره اختناق و چه در دوره انقلابى هستند و به عناوين مختلف در اعتراض کارگران خود را بيان ميکنند. چون اين سنتهاى مبارزاتى گوشه اى از نفوذ گرايشات اجتماعى و جنبشهاى سياسى و طبقاتى در ميان جامعه و کارگران هستند. استدلال "مقدور بودن" استدلال سست و غير عينى اى است و هدف سياسى اش بسيج کارگران زير يک سنت محافظه کار و قالب زدن مبارزه کارگر در مرزهاى اين نظام بطور کلى و بازى در چهارچوب قوانين بورژوازى براى دست يافتن به تشکل کارگرى و برخى از حقوق برحق کارگران است. با اينحال سنديکاليستهاى عزيز٬ بويژه در اين اوضاع٬ نميتوانند کارنامه قابل قبولى به کارگران ارائه کنند. حتى بعضا با مجمع عمومى مخالفت ميکنند. در واقع يک تمايل سنديکاليستى راست خود را در تقابل با خط مشى و سنت مجمع عمومى - شورائى ميبيند. رگه ديگرى که به اين زمختى با مجمع عمومى مخالفت نميکند٬ استدلالش اينست که مجمع عمومى در وقت اعتصاب حتما پيش مى آيد و خوب است٬ اما "مجمع عمومى تشکل نيست" و نبايد بجاى تشکل کارگرى در نظر گرفته شود. و وقتى از تشکل کارگرى ميپرسيد فورا ميگويد سنديکا!
 
وقتى داريم راجع به تشکل کارگرى حرف ميزنيم٬ در واقع داريم در مورد درجه سازمانيابى و قدرت طبقه کارگر حرف ميزنيم و نه ظواهر ادارى و بورکراتيک تشکل. داريم در مورد اين حرف ميزنيم که کارگران به اتکا تشکل شان توانسته اند اين درجه اتحاد را ميان خود ايجاد کنند و با اتکا به دخالتگرى مستمرشان توانسته اند اين درجه عقب نشينى را به کارفرما و سرمايه داران تحميل کنند. يک وجه و بنياد اساسى تشکل کارگرى خصوصيتى است که افراد ذينفع در تشکل مربوطه٬ يعنى آحاد کارگران يک مرکز صنعتى٬ دارند و آن چيزى جز قدرتى نيست که کارگران ميتوانند در هر لحظه بميدان بکشند. اين قدرت اگر حين اعتصاب و يا تجمع خيابانى بيشتر خود را نشان ميدهد٬ دقيقا به اين دليل است که در اين نقطه توده کارگران نيروى واحد و قدرت واحد و منافع واحدشان را حس ميکنند و با اتکا به آن جلو سرمايه داران مى ايستند. اتفاقا وقتى کارگر تشکل اسمى هم دارد و نمايندگانش مشغول رتق و فتق امور هستند٬ چنين قدرتى بيان مادى ندارد. اگر اين سيستم مرتبا به مجمع عمومى و توده کارگران متکى نباشد٬ کارگر قدرتى ندارد و لاى بورکراسى منزوى ميشود. کارگر وقتى قدرت خويش را حس ميکند که آن قدرت بطوى مادى در ميدان باشد و برآيند تصميم جمعى کارگران٬ هر چه باشد٬ قطبنماى حرکت باشد. در غير اينصورت کارگر چه علاقه اى دارد که صرفا در قلمرو حقوق و قانون صاحب تشکل باشد اما در قلمرو واقعى نيرويش ماديت پيدا نکند؟ بسيار واضح است که حتى شکل فرمال و حقوقى و قانونى برسميت شناسى حقوق و تشکل کارگرى بسيار مهم است. اما اينجا بحث برسر اين اهميت و تفاوت بود و نبود آن نيست٬ بحث برسر محتواى واقعى تشکل و قدرتى است که به توده طبقه کارگر ميدهد.

مجمع عمومى تشکل است چون بيان قدرتى از طبقه در مقطعى از مبارزه و جدال کارگر با سرمايه دار است. مجمع عمومى تشکل است چون اتحاد کارگر را معنى ميکند و توده طبقه را نمايندگى ميکند. مجمع عمومى تشکل است چون قدرت اراده جمعى٬ تصميم جمعى٬ تاکتيک جمعى٬ انتخاب جمعى کارگران را نمايندگى ميکند. مجمع عمومى تشکل است چون اتفاقا اشکال بورکراتيک و فرمال تشکل کمتر در آن معنى پيدا ميکند و عمل مستقيم کارگرى و شکل واقعى و مادى تشکل بيشتر و به بهترين وجهى ميتواند در آن نمايندگى شود .

وانگهى٬ مدافعان نظريه "مجمع عمومى تشکل نيست"٬ على القاعده بايد شوراى کارگرى را بعنوان تشکل قبول داشته باشند. شورا چيزى جز مجمع عمومى دائر نيست. شورا چيزى جز بميدان آوردن اراده جمعى کارگران از طريق مجمع عمومى نيست. رکن اساسى و پايه اى و معرفه هر سنت شورائى مجمع عمومى است. بدون مجمع عمومى شورا ميتواند به اشکالى بورکراتيک٬ ضد کارگرى و ضد طبقه کارگر تغيير شکل دهد. آن مکانيسمى که کارگر در شورا ميتواند اعمال قدرت کند٬ يعنى انتخاب کند و انتخاب شود٬ تصميم بگيرد و يا تصميمى را لغو کند٬ گزارش بدهد و گزارش بگيرد و غيره٬ مجمع عمومى است. اين مجمع عمومى است که اصل برابرى را ميان آحاد عضو تشکل کارگرى تامين ميکند و استمرار آن٬ يعنى حضور مستمر کارگران از طريق مجمع عمومى٬ مکانيسمى براى حاکم کردن اصل برابرى و تقابل با بورکراسى و قدرت مافوق است. مجمع عمومى تشکل است چون پايه هر تشکل واقعى کارگرى و منشا قدرت و اتحاد طبقه و مرکزى براى بررسى تصميمات و بميدان آوردن اراده توده طبقه کارگر براى اجراى سياستها و يا لغو آنست.
 
ما همواره براين نکته تاکيد کرديم که نبايد اين توهم را داشت که در لابلاى قوانين و تعهدات دولتها به سازمان جهانى کار و يا امکانات قانون ارتجاعى کار دنبال تشکل کارگرى گشت. اين گرايش که البته در ايران ضعيف است وجود دارد. سنديکاليسم راست عملا وجود تشکل را به عروج جناحى از حکومت و حمايت آنها گره ميزند. قرار است چراغ اين نوع تشکل را حکومتيها روشن کنند و البته وظيفه سران اين سنديکاهها هم اينست که مانع اعتراض و تحرک کارگرى و بويژه تحرک راديکالهاى جنبش کارگرى شوند. اين افق تماما شکست خورده است و بويژه در ايران پايه مادى ندارد.
 
اما جناح چپ تر اين سنديکاليسم که برتشکل مستقل کارگرى اصرار دارد٬ و بخش عمده آن شورا و ايجاد شوراها را ويژه دوره انقلابى ميداند٬ معتقد است که مجمع عمومى تشکل نيست و لذا کارگران نبايد دنبال آن بروند. بنظر من اين گرايش راست است که امکان و دامنه تشکل کارگرى را در تناسب قواى کنونى درک نميکند. درکى سياه و سفيد از تشکل دارد. از آنجا که نه سنديکا و نه شورا را حکومت تحمل نميکند٬ و دستکم تجريه عينى دو سنديکاى واحد و هفت تپه جلوى چشم همه است٬ لذا به روشهاى ولونتاريستى و فرقه اى و غير کارگرى رو مى آورد. عده اى از هسته هاى مخفى حرف ميزنند٬ عده اى از شوراى مخفى و برخى از کميته هاى و نهادهاى مخفى و اخيرا سنديکاهاى مخفى. جهت عمومى اين خط٬ عليرغم تفاوتهايش٬ اينست که تشکل به شکل علنى ممکن نيست و يا اختناق نميگذارد ايجاد شود. همينطور تلاش براى ايجاد تشکل را نميخواهد به بهانه اختناق بايگانى کند. با مجمع عمومى هم موافق نيست و روى خوش به آن نشان نميدهد. تنها راهى که ميماند اينست که بايد هسته مخفى درست کرد و براى ايجاد "تشکل کارگرى" تلاش کرد!
 
در دنياى واقعى اما اين تلاشها با سنت مبارزه کارگرى در تناقضى عميق قرار دارد. اگر بحث برسر تشکل توده اى طبقه کارگر است٬ هسته مخفى و شوراى مخفى و غيره صرفا بهانه اى براى تسليم شدن به اختناق و اعلام "نميشود" است. کارگر علنى مبارزه ميکند٬ تشکل توده اى امر طبقه کارگر است و توسط طبقه کارگر ايجاد ميشود٬ نه توسط عده اى به نمايندگى کارگران و براى کارگران. اين داستان همان موتور کوچک و موتور بزرگ است که اينبار به شکلى جديد و با پسوند کارگر خود را احيا کرده است. اين ربطى به مبارزه واقعى و روزمره کارگران ندارد و با سنت هاى واقعى مبارزه کارگرى بيگانه است.

مجمع عمومى شکل مقدور و ممکن تشکل کارگرى در اختناق سياسى است. برپائى مجمع عمومى نه اجازه ميخواهد٬ نه ثبت ميخواهد٬ نه انتخابات ميخواهد و نه هيچى. کارگران هر وقت تشخيص دهند در سالن نهار خورى٬ صحن کارخانه٬ موقع ورود و خروج شيفت ها٬ در پارکينگ٬ مقال درب ورودى٬ داخل سالن توليد و غيره جمع ميشوند. اين مجمع عمومى و تجمع طبيعى و اعتراض دسته جمعى کارگران است. واضح است که اين شکل مجمع عمومى با مجامع عمومى اى که توسط کارگران يک مرکز صنعتى در شرايط و تناسب قواى بازترى برپا ميشود فرق دارد. در اين شکل دوم خود تشکل کارگرى تحميل شده و مجمع عمومى يک بروز اين تحميل و تناسب قواى جديد است .

از نظر ما تناسب قوا خود يک موضوع تغيير است. کارگران کمونيست نه منتظر بهتر شدن تناسب قوا ميمانند٬ نه چشم به کسى و جريانى در بالا و سازمان جهانى کار دوخته اند٬ و نه تسليم اختناق سياسى ميشوند. بلکه راسا براى تغيير اين وضعيت تلاش ميکنند. وجود يک جنبش مجمع عمومى در مراکز مهم کارگرى يعنى وجود بالقوه دهها شوراى کارگرى و عروج يک جنبش راديکال و توده اى کارگرى. مجمع عمومى تشکل مقدور امروز و رکن اساسى تشکلهاى واقعى فرداست. *